پارک بازی
امشب همراه بابایی و مامانی رفتیم پارک.
البته اولش قرار نبود بریم پارک هااااااااااااا!!!!
مامانی و بابایی میخواستن خرید کنن. اما من دلم بازی میخواست؛
دوست نداشتم همش تو بغل بابایی باشم؛
آخه من دیگه واسه خودم مرد شدم و بلتم که راه برم؛
دلم میخواست خودم راه برم و همه جا رو نگاه کنم و به هر چی دلم خواست دست بزنم؛
مثلا برم نرده های پیاده رو رو بگیرم؛
یا از پله های مغازه ها بالا و پایین برم؛
خلاصه اینقدر من اقتدار به خرج دادم که مامانی و بابای بیخیال خرید شدن و منو بردن پارک.
اونجا هم که رفتیم مامان و بابا میخواستن رو صندلی بشینن و منم کنارشون بازی کنم.
اما بازم من موفق شدم و اونها رو مجبور کردم منو ببرن زمین بازی پارک. هوررررررررررررراااااااااا
خیلی بهم خوش گذشت. کلی بازی کردم
عسکاش هم گذاشتم تو ادامه ملطب
شنیدین میگن بین دوراهی گیر کردم؟ حالا من بین سه راهی گیر کردم
اینم یه راه جدید برای بالا رفتن از سرسره
تازه کلی هم الاکلنگ بازی کردم